میان دو جهان ایستادن یعنی چه؟
-
دکتر ترانه موذنی
در پاسخ به میان دو جهان ایستادن یعنی چه؟ باید گفت که مهاجرت فقط جابجایی فیزیکی از یک کشور به کشور دیگر نیست؛ مهاجرت سفریست درونی، در دل هویتی که باید دوباره تعریف شود. فرد مهاجر نه فقط مکان زندگیاش را تغییر میدهد، بلکه با دو جهان متفاوت از ارزشها، رفتارها و سبکهای زندگی مواجه میشود که گاهی مکمل، اما اغلب در تضاد با یکدیگرند. در این میان، مهاجر میکوشد تا در جامعهای جدید جا بیفتد، در حالی که خاطرات، زبان و فرهنگ گذشتهاش را با خود حمل میکند.
این وضعیت، یعنی «ایستادن میان دو جهان»، احساسی از تعلیق ایجاد میکند؛ تعلیقی که نه کاملاً به گذشته تعلق دارد، نه به اکنون. حس غریبی که نه میدانی کیستی و نه دقیقاً کجا به آن تعلق داری. فرد مهاجر، بهخصوص اگر از فرهنگی پرهیاهو مانند ایران به جامعهای آرام و فردگرایانه مانند کانادا آمده باشد، ناگزیر با شکافی عمیق میان خودِ پیشین و خودِ فعلی روبرو میشود. این شکاف، گاه در سکوتهای خانههای کانادایی آشکار میشود، و گاه در دلتنگیهای بیدلیل یک عصر بارانی.
در این مقاله، با نگاهی ترکیبی به تجربه شخصی، تحلیل علمی و بررسی روانشناختی، تلاش میکنیم نشان دهیم چگونه مهاجرت میتواند به بحران یا فرصتی برای بازسازی هویت تبدیل شود. از برخورد سبکهای زندگی ایرانی و کانادایی گرفته، تا بحرانهای خانوادگی و شخصی که در دل این تجربه شکل میگیرند.
بیشتر بخوانید: بهترین روانشناس ایرانی در ونکوور
بخش اول: کودک دیروز، مهاجر امروز — برخورد سبکهای زندگی
برای مهاجری که در ایران بزرگ شده، سبک زندگی ایرانی فراتر از عادتهای روزمره است؛ بخشی از حافظه عاطفی اوست. سبکی از زندگی که در آن صدای مادر از آشپزخانه، سوالهای بیپایان اقوام، و همصحبتیهای شبانه با دوستان، بخشی از معنا و هویت روزمره هستند. این سبک زندگی، بهرغم همه چالشها و تضادها، زیستی گرم و پررنگ از روابط انسانی ارائه میدهد.
اما با ورود به کشوری مانند کانادا، این پیوندها ناگهان رنگ میبازند. آنچه در فرهنگ ایرانی نشانهی صمیمیت است (مثلاً دخالت در امور خصوصی یا همراهی بیدعوت)، در فرهنگ کانادایی میتواند نقض حریم شخصی تلقی شود. سکوت در آسانسور، پاسخهای کوتاه به احوالپرسی، یا فاصله فیزیکی در جمع، همگی برای مهاجر، نوعی «سرما» بههمراه دارند که در آغاز، طبیعی نیست.
در ایران، ما یاد گرفتهایم که خودمان را در رابطه با دیگران تعریف کنیم. نقشهای خانوادگی، جایگاه اجتماعی، حتی عادتهای عاطفی ما در بستر گروه شکل گرفتهاند. اما در کانادا، فرد باید ابتدا «فرد» باشد تا بتواند با دیگران رابطه برقرار کند. این تغییر، بهویژه برای بزرگسالانی که در ایران رشد کردهاند، نیازمند بازآموزی تدریجی است؛ آموختن دوباره اینکه چطور لبخند بزنیم، چطور مرزهای خود را مشخص کنیم و چطور در عین فاصله، نزدیک بمانیم.
بخش دوم: زندگی در دو جهان — چگونه مهاجر بین سبک زندگی گذشته و حال معلق میماند؟
یکی از دشوارترین چالشهای مهاجرت، زندگی همزمان در دو جهان است؛ دنیای گذشته که خاطرات، ارزشها و هویت فرهنگی فرد را شکل داده، و دنیای جدید که با قواعد، رفتارها و فرهنگ متفاوت خود فرد را احاطه کرده است. این وضعیت، نوعی «تعلیق» ایجاد میکند که در آن مهاجر نمیداند کدام سبک زندگی را باید بپذیرد یا چگونه هر دو را به تعادل برساند.
در این وضعیت، فرد بارها و بارها با احساس غربت، سردرگمی و گاهی ناامیدی روبرو میشود. از یک سو، دوست دارد ریشههای فرهنگی و سنتهای گذشتهاش را حفظ کند، از سوی دیگر میخواهد به خوبی در جامعه جدید پذیرفته شود و با آن هماهنگ شود. این تضادها گاهی باعث میشود که فرد احساس کند در هیچکدام از این دو جهان کاملاً جایگاه ندارد.
این حالت «زندگی در دو جهان» به ویژه برای نسلهای دوم و سوم مهاجران که بین نسل والدین و فرهنگ میزبان گرفتارند، اهمیت زیادی دارد. روانشناسان فرهنگی معتقدند که این وضعیت اگر مدیریت نشود، میتواند منجر به بروز بحرانهای هویتی، تعارضات خانوادگی و حتی مشکلات روانی شود. اما در سوی دیگر، این تعلیق فرصتیست برای شکلدهی به هویتی نو که عناصر مثبت هر دو فرهنگ را در خود دارد.
بخش سوم: سکوت کانادایی، هیاهوی ایرانی — تضاد فرهنگی در سطح روزمره
برای مهاجری که از ایران آمده، روزهای اول زندگی در کانادا با سکوتی ناآشنا همراه است. سکوتی که همهجا هست: در ایستگاه اتوبوس، در صف فروشگاه، حتی در مهمانیها. این سکوت، در نگاه اول آرامشبخش به نظر میرسد، اما برای بسیاری از ایرانیها، بهویژه در ماههای اول، سنگینیاش بیشتر از آرامشش احساس میشود.
فرهنگ ایرانی فرهنگی پرهیاهوست؛ از ابراز احساسات آشکار گرفته تا قهقهههای بلند در جمع، از تعارفهای همیشگی تا شوخیهای گاهوبیگاه. بسیاری از ما در بستر این هیاهو بزرگ شدهایم؛ جایی که ابراز عاطفه حتی با اغراق هم ایرادی نداشت و سکوت میتوانست به معنای بیاحترامی، قهر یا بیتفاوتی تلقی شود. در مقابل، در فرهنگ کانادایی، کنترل عاطفی، رعایت فاصله شخصی، و نوعی سکوت آگاهانه بخشی از ادب اجتماعی تلقی میشود.
این تفاوتها در سطح روزمره به بحرانهای درونی میانجامد. مهاجر نمیداند چقدر باید لبخند بزند، چقدر شوخی کند، یا آیا اگر همکارش را در راهرو فقط با یک “Hi” ساده رد کرد، بیادب محسوب میشود یا خیر. این ابهامها، که ممکن است برای دیگران جزئی به نظر برسند، برای کسی که در تلاش است خودش را با محیط جدید تطبیق دهد، از لحاظ روانی فرساینده هستند.
این تضادها نه فقط در رفتارهای فردی، بلکه در معناهای فرهنگی پنهان پشت آنها نیز ریشه دارند. به گفته روانشناس فرهنگی، “ادوارد هال”، فرهنگهای پُربازخورد مانند فرهنگ ایرانی، اطلاعات زیادی را از طریق زمینههای اجتماعی غیرکلامی منتقل میکنند؛ اما فرهنگهای کمبازخورد مانند کانادا، ارتباط را مستقیمتر و سادهتر میخواهند. بنابراین ایرانی مهاجر، اغلب در تلاش است که «از روی چشمها و حالت چهره» چیزی بفهمد، در حالی که طرف مقابل فقط منتظر شنیدن جملهای واضح است.
بخش چهارم: وقتی خانواده هم مهاجرت میکند — گسستها، نقشها و دلتنگیها
مهاجرت فقط یک تجربه فردی نیست؛ وقتی خانوادهای مهاجرت میکند، نهتنها فضای فیزیکی جابجا میشود، بلکه ساختار درونی خانواده، نقشها، مرزها و پیوندها نیز زیر و رو میشود. بسیاری از خانوادههای ایرانی با این تصور پا به سرزمین جدید میگذارند که مهاجرت، فرصتی برای زندگی بهتر است. اما اغلب نمیدانند که برای رسیدن به آن “بهتر”، باید از تونل بلندی از سردرگمی، تغییر و گاهی فروپاشی عبور کرد.
در ایران، خانوادهها اغلب ساختاری سلسلهمراتبی دارند؛ والدین نقش تصمیمگیرنده دارند، و فرزندان نقش پیرو. اما در کانادا، سیستمهای اجتماعی و آموزشی فرزندان را به استقلال تشویق میکنند، و گاهی قدرت والدین را تضعیف. این جابجایی قدرت، گاه باعث شکلگیری تنشهای جدیدی در خانواده میشود. پدر یا مادری که در ایران اعتبار و اقتدار داشته، حالا در کشور جدید، نه زبان بلد است، نه شغل پیشیناش را دارد، و نه سیستم جدید را میشناسد. در مقابل، فرزندان بهسرعت زبان یاد میگیرند، جذب محیط میشوند، و ناخودآگاه جایگاه برتر در تصمیمگیریها پیدا میکنند.
این تغییر نقشها میتواند به تعارض نسلها منجر شود. نوجوان مهاجر ممکن است احساس کند که والدینش “از دنیا عقب ماندهاند”، و والدینی که حس میکنند در حال از دست دادن فرزندان خود هستند، دست به کنترل بیشتر یا عصبانیت میزنند. این تعارضات، اگر به شکل درستی مدیریت نشوند، به بیگانگی درون خانواده ختم میشوند؛ خانوادهای که اگرچه کنار هم زندگی میکند، اما هرکس به زبان و جهانی جداگانه تعلق دارد.
از سوی دیگر، دلتنگی برای خانواده گسترده (پدربزرگ، مادربزرگ، خالهها و عموها) نیز فشار عاطفی سنگینی ایجاد میکند. در فرهنگ ایرانی، خانواده شبکهای گسترده است که در مواقع سختی یا شادی، پشتیبان فرد است. اما در مهاجرت، این شبکه ناگهان از هم پاشیده میشود. مادر تازهمهاجری که در ایران هر روز بچه را با کمک مادربزرگها بزرگ میکرد، حالا در خلوت خانهای ساکت، بیحامی مانده است.
در چنین شرایطی، خانواده باید دوباره ساخته شود—نه فقط از بیرون، بلکه از درون. باید گفتوگوهای جدید شکل بگیرند، نقشها بازتعریف شوند، و فرصتهایی برای نزدیکی دوباره پیدا شود. خانواده مهاجر، اگر بتواند از دل بحران عبور کند، میتواند به بستری تازه برای رشد فردی و جمعی تبدیل شود
بخش پنجم: تعلیق هویتی و بحران خودشناسی در دل مهاجرت
یکی از پیچیدهترین و عمیقترین چالشهای مهاجرت، مسئله هویت است. وقتی فرد از فرهنگی به فرهنگ دیگر منتقل میشود، نه فقط عادات و زبانش تغییر میکند، بلکه سوالهای بنیادین درباره «من کیستم؟» نیز مطرح میشود. روانشناسان این وضعیت را «تعلیق هویتی» مینامند؛ وضعیتی که فرد در آن بین دو یا چند هویت معلق است و نمیداند دقیقاً کدام را بپذیرد یا کدام را کنار بگذارد.
برای مهاجر ایرانی در کانادا، این تعلیق میتواند بسیار دردناک باشد. از یک سو، فرهنگ ایرانی با تاکید بر خانواده، جمعگرایی، و ارتباطهای پررنگ اجتماعی هویت او را شکل داده است. از سوی دیگر، فرهنگ کانادایی فردگرایی، استقلال، و حریم شخصی را میستاید. فردی که نمیداند چطور در جامعه جدید هویت فردی خود را تثبیت کند، در معرض سردرگمی و اضطراب قرار میگیرد.
این بحران خودشناسی گاهی با افسردگی، اضطراب اجتماعی، و احساس تنهایی همراه است. فرد ممکن است حس کند که به هیچکدام از دو فرهنگ تعلق کامل ندارد و جایی در جهان ندارد. در اصطلاح روانشناسی، این وضعیت میتواند «بحران هویت» باشد که در دوران نوجوانی یا جوانی ممکن است بروز کند، اما در مهاجرت، شکل پیچیدهتری به خود میگیرد.
با این حال، تعلیق هویتی تنها یک بحران نیست، بلکه فرصتی است برای بازاندیشی درباره خود و جهان. پژوهشهای روانشناسی فرهنگی نشان دادهاند که افراد موفق در تطبیق با مهاجرت، کسانی هستند که میتوانند عناصر مثبت هر دو فرهنگ را در خود تلفیق کنند؛ مثلاً استقلال فردی کانادایی را با پیوندهای خانوادگی ایرانی درآمیزند. این فرایند «هویت دو-فرهنگی» یا «دو-زبانی هویتی» نامیده میشود و مسیر رشد روانی و اجتماعی سالم را هموار میکند.
نتیجهگیری: میان دو جهان، یافتن خودِ تازه
تجربه مهاجرت، بیش از هر چیز سفر به درون خود است؛ سفری که فرد را در وضعیتی میان دو جهان قرار میدهد. جهانی که به آن تعلق داشته و جهانی که اکنون در آن زندگی میکند. این وضعیت تعلیق هویتی، در همآمیختن دو سبک زندگی و دو فرهنگ، نه تنها چالشهایی عمیق ایجاد میکند، بلکه فرصتهای بینظیری برای رشد و تحول فراهم میآورد.
بحرانهایی که در خانوادههای مهاجر رخ میدهد، از تغییر نقشها تا تنشهای نسلی، بخش جداییناپذیر این تجربهاند. خانواده، به عنوان کوچکترین واحد اجتماعی، هم میتواند در این مسیر تضعیف شود و هم زمینهای برای پشتیبانی و بازسازی. توانایی اعضا در گفتوگو، همدلی، و پذیرش تفاوتها، کلید عبور از بحرانها و ساختن پیوندهای جدید است.
از سوی دیگر، تعلیق هویتی اگر به درستی مدیریت شود، میتواند به هویتی غنیتر و چندبعدیتر منجر شود؛ هویتی که ریشه در فرهنگ اصلی دارد اما بالهایی به سوی فرهنگ جدید زده است. این هویت چندفرهنگی، نه تنها برای فرد مزیت بهحساب میآید، بلکه میتواند پلی باشد میان دو فرهنگ، پلی که تفاهم و همزیستی را ممکن میکند.
در نهایت، مهاجرت فرصتیست برای بازسازی خویشتن، جایی که فرد میتواند با در آغوش کشیدن پیچیدگیها و تضادهای درون خود، به نسخهای کاملتر، انسانیتر و انعطافپذیرتر از خویش دست یابد. پذیرش این پیچیدگیها، آگاهی از تأثیر خانواده، و درک عمیق از تفاوتهای فرهنگی، مسیر به سوی زندگیای معنادارتر در جهان تازه را هموار میسازد
منابع پیشنهادی برای مطالعه بیشتر:
1.Berry, J. W. (1997). Immigration, Acculturation, and Adaptation. Applied Psychology, 46(1), 5-34.
2.Phinney, J. S., Horenczyk, G., Liebkind, K., & Vedder, P. (2001). Ethnic Identity, Immigration, and Well-Being: An Interactional Perspective. Journal of Social Issues, 57(3), 493-510.
3.Ward, C., Bochner, S., & Furnham, A. (2001). The Psychology of Culture Shock. Routledge.
4.Hynie, M. (2018). The Social Determinants of Refugee Mental Health in the Post-Migration Context: A Critical Review. Canadian Journal of Psychiatry, 63(5), 297-303.